سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات ما
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
 RSS 
اوقات شرعی
چهارشنبه 88 مرداد 7 ساعت 10:24 عصربی عشق نه...

بی عشق نه...

همیشه از عقربه های ساعت دیواری عقب می افتم، همیشه بعد از پرنده ها به آسمان میرسم و یادم میرود وقتی غروب میشود، به ستاره ها سلام کنم.
سالهاست مدادی را که به رنگ تو بود گم کرده ام. سالهاست سراغ چمدان قدیمی را نگرفته ام، حال جاده ها را نپرسیده ام و قاب عکسها را پاک نکرده ام.
حق با توست. بعد از من و تو این دیوارها همچنان میمانند و قد میکشند و پروانه های بازیگوش زمین را بر بالهای خود میگذارند و به این سو و آن سو میبرند. آیا بعد از من و تو کسی هست که بادکنک ها را باد کند ، یک لیوان آب به دست باغچه ها بدهد، از شاخه های نازک درخت توت بچیند و عصای پدر را در دست او بگذارد؟ سالهاست که اشکهایم را ندیده ام و به بدرقه ی هیچ سربازی نرفته ام و حتی رود کوچکی را به دفترچه ی یادداشت راه نداده ام، سالهاست که به تو گریه نکرده ام...
یادت هست؟ یادت هست هر روز قبل از آفتاب با سنجاقکها به دیدن گیسوانت می امدم؟ یادت هست روی تپه های بهشت با فرشته ها صبحانه میخوردیم؟ یادت هست تو زمزمه میکردی زندگی بی حول و آواز هم میگذرد ولی بی عشق نه؟
پس زندگی بی دستهای من و تو هم سبز میماند ولی بی عشق نه...

بای تا پست بعد


متن فوق توسط: بهترین دوست نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)

درباره خودم
خاطرات ما
بهترین دوست
سلام به وبلاگ ما خوش آمدید امیدواریم که لذت ببرید.
آرشیو یادداشت ها
مرداد 1388
شهریور 1388
لوگوی من
خاطرات ما
اشتراک در خبرنامه